در اتاقی که به اندازه یک تنهایی است
دل من که به اندازه یک عشق است
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانمان کاشته ای
و به آواز قناری ها که به اندازه یک پنجره می خوانند
آه ....
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من میگیرد
سهم من پائین رفتن ازیک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گویند :
دستهایت را دوست می دارم ...